email

Low Quality



آرشيو
April 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006




 


مردی با من تماس می‌گیرد و می‌گوید شماره‌ام در موبایل همسرش دیده شده. بلوف می‌زند، می‌گوید: داده‌ام شماره‌ات را کنترل کنند. می‌گوید به دادگاه شکایت می‌کند، ولی اگر اعتراف کنم با من کنار می‌آید. به او می‌گویم اگر با همسرش رابطه‌ای داشتم، دلیلی برای مخفی کردن برایم وجود نداشت. چند دقیقه بعد آشنا از آب در‌می‌آید، عذرخواهی می‌کند و می‌رود. باید از او می‌پرسیدم که چگونه می‌خواسته با من کنار بیاید.

8/23/2006 02:43:00 AM



کمتر از یک سال از آن روز عجیب می‌گذرد؛ مانند روغنی که کسی زیرش را خاموش کرده‌ و بر خلاف چیزی که روی جلد آن نوشته، می‌چسبد ته تابه، تکان نمی‌خورد و بالا را نگاه می‌کند. این مثال مسخره را از این جهت می‌زنم که همانقدر که روغن حالم را به هم می‌زند، احساس آن روز برایم غیرقابل تحمل بود.

آکاردئونیست‌ِ سر چهارراه ساز می‌زند ولی صدای سازش بسیار آرام تر از آدمی است که در ماشین من می‌گوید: "بیا؛ آنطور که هستی. آنطور که بودی. همانطور که من می‌خواهم." او امیدش را به من بسته؛ زیرا دیگران از گرمای هوا شیشه‌هایشان بالاست. چراغ سبز می‌شود و همه می‌روند. چند لحظه بعد، او مرا فراموش کرده‌.

8/12/2006 02:00:00 AM



چند متری مانده به من برسد؛ انگار من را ندیده. نگاهش را دنبال می‌کنم. از او می‌گذرم و در حال حرکت به پشت سر نگاه می‌کنم که او به همراه دو نفر از من دور می‌شود. دیگر چند قدمی است که از من گذشته. سرش را برمی‌گرداند. این کاری نیست مانند دست در جیب بردن و بیرون آوردن که هر لحظه انجامش بدهی. به او یک سلام دو انگشتی می‌دهم. آن طور که انگشت اشاره و میانه را جفت می‌کنی و به سمت کله‌ات شلیک می‌کنی و موج گلوله کمی لوله‌‌ی هفت‌تیر را به سمت بیرون منحرف می‌کند. سلام می‌کنیم. معرفی می‌کنم، می‌گویم این و آن؛ می‌گوید این گمان از ذهنش گذشته که شاید مرا می‌شناخته. چند لحظه سکوت می‌کنیم. چند لحظه کمی زیاد است.

8/03/2006 12:32:00 AM