email

Low Quality



آرشيو
April 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006




 


چند متری مانده به من برسد؛ انگار من را ندیده. نگاهش را دنبال می‌کنم. از او می‌گذرم و در حال حرکت به پشت سر نگاه می‌کنم که او به همراه دو نفر از من دور می‌شود. دیگر چند قدمی است که از من گذشته. سرش را برمی‌گرداند. این کاری نیست مانند دست در جیب بردن و بیرون آوردن که هر لحظه انجامش بدهی. به او یک سلام دو انگشتی می‌دهم. آن طور که انگشت اشاره و میانه را جفت می‌کنی و به سمت کله‌ات شلیک می‌کنی و موج گلوله کمی لوله‌‌ی هفت‌تیر را به سمت بیرون منحرف می‌کند. سلام می‌کنیم. معرفی می‌کنم، می‌گویم این و آن؛ می‌گوید این گمان از ذهنش گذشته که شاید مرا می‌شناخته. چند لحظه سکوت می‌کنیم. چند لحظه کمی زیاد است.

8/03/2006 12:32:00 AM