|
آرشÙÙ |
چند متری مانده به من برسد؛ انگار من را ندیده. نگاهش را دنبال میکنم. از او میگذرم و در حال حرکت به پشت سر نگاه میکنم که او به همراه دو نفر از من دور میشود. دیگر چند قدمی است که از من گذشته. سرش را برمیگرداند. این کاری نیست مانند دست در جیب بردن و بیرون آوردن که هر لحظه انجامش بدهی. به او یک سلام دو انگشتی میدهم. آن طور که انگشت اشاره و میانه را جفت میکنی و به سمت کلهات شلیک میکنی و موج گلوله کمی لولهی هفتتیر را به سمت بیرون منحرف میکند. سلام میکنیم. معرفی میکنم، میگویم این و آن؛ میگوید این گمان از ذهنش گذشته که شاید مرا میشناخته. چند لحظه سکوت میکنیم. چند لحظه کمی زیاد است. |
|
|