email

Low Quality



آرشيو
April 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006




 


کمتر از یک سال از آن روز عجیب می‌گذرد؛ مانند روغنی که کسی زیرش را خاموش کرده‌ و بر خلاف چیزی که روی جلد آن نوشته، می‌چسبد ته تابه، تکان نمی‌خورد و بالا را نگاه می‌کند. این مثال مسخره را از این جهت می‌زنم که همانقدر که روغن حالم را به هم می‌زند، احساس آن روز برایم غیرقابل تحمل بود.

آکاردئونیست‌ِ سر چهارراه ساز می‌زند ولی صدای سازش بسیار آرام تر از آدمی است که در ماشین من می‌گوید: "بیا؛ آنطور که هستی. آنطور که بودی. همانطور که من می‌خواهم." او امیدش را به من بسته؛ زیرا دیگران از گرمای هوا شیشه‌هایشان بالاست. چراغ سبز می‌شود و همه می‌روند. چند لحظه بعد، او مرا فراموش کرده‌.

8/12/2006 02:00:00 AM