|
آرشÙÙ |
دارم میروم در جمع تعدادی موجود زنده و قرار است خوش بگذرد. میترسم از اینکه یک روز زندگیم به اندازه reality show ها خسته کننده شود. همه چیز سریع شده. اینترنت، زندگی، گذر آدم ها از کنارم. شبیه لیز خوردن است با کمی قابلیت کنترل مسیر حرکت. یاد آنا-اکسپرس میفتم که از قول بالزاک میگفت که عشق، تنها احساس قدرشناسیای است در مقابل شهوتی که دیگری در تو ایجاد می کند. شهوت. شهوت پنهان؛ چیزی که انسان را به سمت شهوت میبرد. استراگان حتی حاظر بود برایش خود را از تنها درخت آن اطراف دار بزند. اگر تکامل را قبول کنم، شهوت برای بقای زندگی به وجود آمده و شهوت پنهان برای بقای شهوت. دستم نمیرسد به جاهای دوری از مغزم. کار خودشان را میکنند. شکل گرفته. آن قسمتی از مغزم که دستم به آن نمیرسد، وضعیت را پذیرفته. باور کرده. حتی برای صحبت هم نزدیک نمیآید. |
|
|