|
آرشÙÙ |
وقتی میخواهد برود، به او دلیل کافی بده برای رفتن.
سرباز ١: تو یک سرباز دلیری.
نگاه در یادم میماند. نگاه فلانی در فلانجا، نگاه دیگری در جایی دیگر و نگاه او در آنجا و نگاه من به او در همانجا. نگاه بیمعنی اولی، نگاه بیاهمیت دومی و نگاه سومی که همراه با کمی مکث بود و ساعتها حرف. که چون نگاه بود و نه حرف، پس هر چه دوست داشتم از آن برداشت کردم که یکی از این برداشتها همین است که گویا ساعتها حرف در آن نهفته بود. و چون هیچوقت فراتر از نگاه نمیرود، پس برداشتهایم را میگذارم قسمتی از تاریخ من شود که بعدها وقتی به آن فکر میکنم به خود بگویم که او میدانست به چه فکر میکردم و من هم او. او میدانست به چه فکر میکردم و من هم او.
برایم واضح است که رویاهای تلانبار شده را هیچ وقت دیگر نمیشود زندگی کرد. این را همه میدانند. میگویم همه، چون میتواند یک مفهوم را به همراه گوینده آنقدر پست کند که دیگر فکر به آن اندیشیدن به سرم نزند. پست در حد انسانی که بیش از یک هفته دچار عذاب وجدان نمیشود.
''عقایدم به من خیانت کردند.
دارم میروم در جمع تعدادی موجود زنده و قرار است خوش بگذرد. میترسم از اینکه یک روز زندگیم به اندازه reality show ها خسته کننده شود. همه چیز سریع شده. اینترنت، زندگی، گذر آدم ها از کنارم. شبیه لیز خوردن است با کمی قابلیت کنترل مسیر حرکت. یاد آنا-اکسپرس میفتم که از قول بالزاک میگفت که عشق، تنها احساس قدرشناسیای است در مقابل شهوتی که دیگری در تو ایجاد می کند. شهوت. شهوت پنهان؛ چیزی که انسان را به سمت شهوت میبرد. استراگان حتی حاظر بود برایش خود را از تنها درخت آن اطراف دار بزند. اگر تکامل را قبول کنم، شهوت برای بقای زندگی به وجود آمده و شهوت پنهان برای بقای شهوت. دستم نمیرسد به جاهای دوری از مغزم. کار خودشان را میکنند. شکل گرفته. آن قسمتی از مغزم که دستم به آن نمیرسد، وضعیت را پذیرفته. باور کرده. حتی برای صحبت هم نزدیک نمیآید.
مردی با من تماس میگیرد و میگوید شمارهام در موبایل همسرش دیده شده. بلوف میزند، میگوید: دادهام شمارهات را کنترل کنند. میگوید به دادگاه شکایت میکند، ولی اگر اعتراف کنم با من کنار میآید. به او میگویم اگر با همسرش رابطهای داشتم، دلیلی برای مخفی کردن برایم وجود نداشت. چند دقیقه بعد آشنا از آب درمیآید، عذرخواهی میکند و میرود. باید از او میپرسیدم که چگونه میخواسته با من کنار بیاید. |
|
|