email

Low Quality



آرشيو
April 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006




 


وقتی می‌خواهد برود، به او دلیل کافی بده برای رفتن.

12/29/2006 03:32:00 PM



سرباز ١: تو یک سرباز دلیری.
سرباز ۲: نه من یک خائنم.

11/22/2006 11:12:00 PM



نگاه‌ در یادم می‌ماند. نگاه فلانی در فلانجا، نگاه دیگری در جایی دیگر و نگاه او در آنجا و نگاه من به او در همانجا. نگاه بی‌معنی اولی، نگاه بی‌اهمیت دومی و نگاه سومی که همراه با کمی مکث بود و ساعتها حرف. که چون نگاه بود و نه حرف، پس هر چه دوست داشتم از آن برداشت کردم که یکی از این برداشت‌ها همین است که گویا ساعتها حرف در آن نهفته بود. و چون هیچ‌وقت فراتر از نگاه نمی‌رود، پس برداشت‌هایم را می‌گذارم قسمتی از تاریخ من شود که بعدها وقتی به آن فکر می‌کنم به خود بگویم که او می‌دانست به چه فکر می‌کردم و من هم او. او می‌دانست به چه فکر می‌کردم و من هم او.

10/28/2006 01:02:00 AM



برایم واضح است که رویاهای تل‌انبار شده را هیچ وقت دیگر نمی‌شود زندگی کرد. این را همه می‌دانند. می‌گویم همه، چون می‌تواند یک مفهوم را به‌ همراه گوینده آنقدر پست کند که دیگر فکر به آن اندیشیدن به سرم نزند. پست در حد انسانی که بیش از یک هفته دچار عذاب وجدان نمی‌شود.

10/18/2006 11:36:00 PM



''عقایدم به من خیانت کردند.
کلمات به من خیانت کردند.``

9/30/2006 10:43:00 PM



دارم می‌روم در جمع تعدادی موجود زنده و قرار است خوش بگذرد. می‌ترسم از اینکه یک روز زندگیم به اندازه reality show ها خسته کننده شود. همه چیز سریع شده. اینترنت، زندگی، گذر آدم ها از کنارم. شبیه لیز خوردن است با کمی قابلیت کنترل مسیر حرکت. یاد آنا-اکسپرس میفتم که از قول بالزاک می‌گفت که عشق، تنها احساس قدرشناسی‌ای است در مقابل شهوتی که دیگری در تو ایجاد می کند. شهوت. شهوت پنهان؛ چیزی که انسان را به سمت شهوت می‌برد. استراگان حتی حاظر بود برایش خود را از تنها درخت آن اطراف دار بزند. اگر تکامل را قبول کنم، شهوت برای بقای زندگی به وجود آمده و شهوت پنهان برای بقای شهوت. دستم نمی‌رسد به جاهای دوری از مغزم. کار خودشان را می‌کنند. شکل گرفته. آن قسمتی از مغزم که دستم به آن نمی‌رسد، وضعیت را پذیرفته. باور کرده. حتی برای صحبت هم نزدیک نمی‌آید.

9/21/2006 06:06:00 PM



مردی با من تماس می‌گیرد و می‌گوید شماره‌ام در موبایل همسرش دیده شده. بلوف می‌زند، می‌گوید: داده‌ام شماره‌ات را کنترل کنند. می‌گوید به دادگاه شکایت می‌کند، ولی اگر اعتراف کنم با من کنار می‌آید. به او می‌گویم اگر با همسرش رابطه‌ای داشتم، دلیلی برای مخفی کردن برایم وجود نداشت. چند دقیقه بعد آشنا از آب در‌می‌آید، عذرخواهی می‌کند و می‌رود. باید از او می‌پرسیدم که چگونه می‌خواسته با من کنار بیاید.

8/23/2006 02:43:00 AM